تند سویم به غضب دید که برخیز و برو


خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو

چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت


پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو

پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو


گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو

می نشستم که مگر خار غم از پا بکشم


داد دشنام که تقریب مینگیز و برو

وحشی این دیده که گردید همه اشک امید


آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو